عهد شهادت

از میان مؤمنان مردانى ‏اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند

عهد شهادت

از میان مؤمنان مردانى ‏اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند

عهد شهادت
نویسندگان

۶۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۰۵ ب.ظ

عکس های شهید شاهرخ ضرغام قبل و بعد انقلاب


عکس دوران جهالت به گفته خودش


   




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۰۵
شاهد
يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۰۲ ب.ظ

«حر انقلاب اسلامی که در هیات هدایت شد را بشناسید»

شاهرخ ضرغام ، حر انقلاب اسلامی

به دوستانش سپرده بود عکسی که از امام داشت را با او در قبر بگذارند..........


امام او را از کاباره تا عرش خدا برد





زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت تا اینکه دعای خیر مادرش باعث شد تا او همزمان با آغاز انقلاب اسلامی توبه کند و شب و روز فقط نام امام خمینی(ره) را بر زبان جاری سازد و برای همه این جوانمردی «فدایت شوم خمینی» را بر روی سینه‌اش خالکوبی کرد.

در همان روزهای اول جنگ از همه جلوتر پا به عرصه گذاشت. آنقدر دلاورانه جنگید که دشمنان برای سرش جایزه تعیین کردند، آنقدر شجاعانه رفت تا کسی به گرد پایش نرسد. شاهرخ پروازی داشت تا بی‌نهایت در 17 آذر 59 و دشت‌های شمال آبادان این پرواز را ثبت کرد. پروازی با جسم و جان. کسی دیگر او را ندید حتی پیکرش پیدا نشد.

*شاهرخ ضرغام با حضور در بارگاه امام رضا(ع) راه صحیح را انتخاب و توبه کرد

شاهرخ پس از آن «عاشورای حسینی» به خانه برگشت و به مادرش با جدیت گفت: «آماده شو به مشهد بریم». در بدو ورود به مشهد، شاهرخ زودتر از همه به پابوس امام رضا(ع) رفت و حال خوشی پیدا کرده بود و مرتب می‌گفت «خدا من بد کردم؛ من غلط کردم اما می‌خواهم توبه کنم. خدایا مرا ببخش، یا امام رضا (ع) به دادم برس من عمرم را تباه کردم».

بعد از زیارت 2 روزه مشهد شاهرخ به همراه مادرش به تهران برگشت و همه خلافکاری‌های خود را رها کرد. او واقعاً توبه کرد، توبه‌ای همچون حر در صحنه و کارزار کربلا؛ در همان روزهای انقلاب با ارادت خاصی که به امام خمینی (ره) داشت روی سینه‌اش با خالکوبی نوشت «خمینی فدایت شوم».

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۰۲
شاهد
شنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۳، ۰۵:۳۲ ب.ظ

فضیلت و اعمال «دحو الارض»

فضیلت و اعمال «دحو الارض» 

«دحو الارض» مطابق با بیست و پنجم ماه ذی‌القعده، روزی است که خداوند با نظر به کره زمین، به جهان خاکی حیات بخشید، از این روز، بخش‌هایی از کره زمین ـ که سراسر از آب بود ـ شروع به خشک شدن کرد تا کم کم به شکل یک چهارم خشکی‌های امروزی درآمد.

مطابق روایات، اولین نقطه ای که از زیر آب سر برآورد، مکان کعبه شریف و بیت الله الحرام بود.
«دَحو» به معنای گسترش است و برخی نیز آن را به معنای تکان دادن چیزی از محلِ اصلی اش تفسیر کرده‌اند، منظور از «دحوالارض» (گسترده شدن زمین) این است که در آغاز، تمام سطح زمین را آب‌های حاصل از باران های سیلابیِ نخستین فراگرفته بود، این آب‌ها، به تدریج در گودال‌های زمین جای گرفتند و خشکی‌ها از زیر آب سر برآوردند و روز به روز گسترده‌تر شدند.
از سوی دیگر، زمین در آغاز به صورت پستی‌ها و بلندی‌ها یا شیب‌های تند و غیرقابل سکونت بود، بعدها باران‌های سیلابی مداوم باریدند، ارتفاعات زمین را شستند و دره‌ها گستردند، اندک اندک زمین‌هایِ مسطح و قابل استفاده برای زندگی انسان، کشت و زرع پدید آمد، مجموع این گسترده شدن، «دحو الارض» نام‌گذاری می‌شود.
از امیرالمومنین علیه‌السلام روایت شده است که فرمودند: «نخستین رحمتی که از آسمان به زمین نازل شد، در بیست وپنج ذی القعده بود. کسی که در این روز روزه بگیرد و شبش را به عبادت بایستد، عبادت صد سال را که روزش را روزه و شبش را عبادت کرده است خواهد داشت.»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۳۲
پاسدار 313
پنجشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۳، ۰۹:۰۹ ب.ظ

یا زهرا سلام الله علیها

اصـلا بگو تمـام واژه ها را به کار بگیرنـد ..
اگر تـوانستنـد یک سطـر بنـویسنـد از عاشقـانه های ِ تـو وُ چـادرت در ایـن هوای ِ گرم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۰۹
شاهد
پنجشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۳، ۰۸:۵۱ ب.ظ

نظر بازی خدا با رزمنده ها

شهیدی که به خواب حاج آقا پناهیان آمد



دریافت
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۵۱
شاهد
دوشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۳، ۰۷:۰۳ ب.ظ

(ان یکاد) مادر سادات پشت سرتان است....


دلمان هری ریخت، پیامک مربوط به شما بود آقا جان : رهبر انقلاب تحت عمل جراحی قرار گرفتند و بحمد الله عمل با موفقیت به پایان رسید.

نمی دانم شاید حالمان شد شبیه حال باباهای مان موقع عمل حضرت روح الله ..... آری می دانم قیاس مع الفارق است. می دانم اصلا خبری نبوده ، می دانم که عمل تان موفقیت آمیز بوده است درست است که اصلا عمل مهمی نبوده و جای نگرانی نیست. درست است که الان حالتان خوب است ، اما ما طاقت همین نداریم ها.....

ما طاقت نداریم ماسک اکسیژن روی صورت شما ببینیم......ما طاقت نداریم دست تان را با چسب زخم و جای سرم ببینیم....

شما عطر گل نرگسید برای ما ...و ان یکاد مادر سادات پشت سرتان است.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۰۳
شاهد
دوشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۳، ۰۶:۳۳ ب.ظ

بیانات امام خامنه ای در مورد حمله آمریکا به داعش



 من در این چند روزی که در بیمارستان بستری بودم، یک تفریح داشتم که عبارت بود از شنیدن صحبت‌های مقامات آمریکایی در زمینه‌ی مبارزه! با داعش، که واقعاً مایه‌ی تفریح بود.

در همان روزهای سخت حمله داعش به عراق، سفیر آمریکا در عراق طی درخواستی از سفیر ما در عراق می‌خواهد که ایران و آمریکا جلسه‌ای برای مذاکره و هماهنگی در خصوص داعش داشته باشند.
رهبر انقلاب اسلامی گفتند: سفیر ما در عراق، این موضوع را به داخل کشور منعکس کرد که برخی مسئولان هم با این جلسه مخالفتی نداشتند اما من مخالفت کردم و گفتم، در این قضیه ما با آمریکایی‌ها همراهی نمی‌کنیم زیرا آنها نیت و دست آلوده‌ای دارند و چگونه امکان دارد که در چنین شرایطی ما با آمریکایی‌ها همکاری کنیم.

مریکایی‌ها قبلاً نیز با سر و صدای فراوان و با حضور چندین کشور، یک ائتلاف بر ضد سوریه تشکیل دادند اما هیچ غلطی نتوانستند بکنند و در مورد عراق نیز وضعیت به همین‌گونه خواهد بود.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۳۳
شاهد

مدعیان دروغین ( خدای خوزستان )


در طول اعصار ما با ادعاهای کذب زیادی برخورد کردیم که گاهی باور این ادعاها نه تنها ساده لوحی عوام رو نمایان می کرد بلکه  فریبکاری این مدعیان رو هم آشکار می کند . 
وقتی خبر این مدعی ها را می شنویم  فکر می کنیم این ماجراها در سالیان بسیار دور اتفاق افتاده، و به همین خاطر مریدانی هم پیدا کرده .
هرگز باور نمیکنیم در قرن 21 باز هم این ساده لوحی ها تکرار شود . 
در عرصه ای از زمان که تکنولوژی به قدری پیشرفت کرده که فقط فاصله ما از دانسته ها به اندازه یک کلیک کردن یا فشردن یک دکمه هست، پس چطور باز هم این اتفاقات تکرار می شوند .
چطور در زمانی که پذیرفتن حق گاهی اینقد سخت و تلخ است ولی ناحق این قد زود پذیرفته می شود .
کلیپی که برای شما دوستان بارگذاری کردیم ماجرای خدایی در خوزستان رو روایت می کنه  که داستانش از این قرار هستش :

به گزارش مشرق، سید علی غرابات از مدعیان خدایی و ارتباط با امام دوازدهم شیعیان با حکم دادگاه به اتهام ارتداد و همین طور ترغیب به فساد (طبق مواد ۵۱۳، ۶۳۹ و ۶۴۰ قانون مجازات اسلامی) به اعدام محکوم شد.
وی پس از اعلام ادعای ارتباط با امام دوازدهم شیعیان در شهر سوسنگرد بازداشت شد و پس از صدور حکم اعدام در فردای اربعین حسینی در بامداد چهارشنبه ۶ بهمن ماه جاری در زندان کارون اهواز به دار آویخته شد.
این فرد پس از فعالیت‌های گسترده خود و اغفال برخی جوانان استان خوزستان که مشکلاتی را هم برای خانواده ها و ساکنین این مناطق فراهم آورد در چنگال عدالت گرفتار شد، اما برخی از مریدان وی به عنوان پیامبر و فرستاده ویژه این مدعی خداوندی یک بار دیگر دور جدید تبلیغات خود را آغاز کرده‌اند و برای گسترش دامنه فعالیت های خود، علاوه بر نقاطی از استان خوزستان نیروهایی را به برخی کشورهای حاشیه خلیج فارس نیز اعزام کرده‌اند تا از این طریق برای خدای تقلبی خود هوادار جمع کنند! که متاسفانه در این راه به موفقیتهایی نیز دست پیدا کردند.
گفتنی‌است، ادعای خدایی در حالی از سوی این فرد مطرح شد که ادعا در این سطح تاکنون بسیار کم‌سابقه بوده و مدعیان معمولاً با در نظر گرفتن سطح شعور فریب‌خوردگان، تنها به طرح ادعای ارتباط دائم با امام مهدی(عج) یا برانگیختگی به عنوان پیامبری جدید اکتفا می‌کردند.
خواندن مناجاتی به زبان عربی مشابه عبارات مناجات‌های اهل بیت(ع) با خداوند از جمله " یا الهی و ربی! یا رب العالمین! یا من خلَقَنی! یا عُدتی فی شدتی! و یا مونسی فی وحشتی! " و سجده دسته‌جمعی مریدان به سوی این مدعی خدایی صحنه های تکان دهنده ای را رقم زده بود.
کم حرفی از ترفندهای این فرد بوده و از ترس اینکه ممکن است حرفی بزند و تهی بودنش را افراد بفهمند سعی می‌کند اصلا حرف نزند.

 دریافت کلیپ خدای دروغین


ولی باز برای ما سؤالاتی پیش میاد :
چرا می تونیم یک نفر مثل خودمون به خدایی انتخاب کنیم ؟
خدایی که حتی قادر نیست ظاهر فوق العاده زیبایی برای خودش خلق کنه ؟
چه اتفاقی افتاده که اینقد زود باور شدیم ؟
چطور خدایی که متولد شده رو می تونیم خالق خودمون بدونیم ؟
و هزار چطور، چرای دیگه ......................

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۳۵
پاسدار 313

داستان تشرف اسماعیل هرقلی محضر ولی عصر (عجل الله )  +  فایل صوتی با صدای مرحوم کافی

دریافت فایل صوتی داستان تشرف اسماعیل هرقلی

در حله ، شخصی به نام اسماعیل بن حسن هرقلی بود [ هرقل]  نام روستایی است .

 پسر او شمس الدین فرمود: پدرم نقل کرد: در زمـان جوانی در ران چپم دملی که آن را توثه می گویند، به اندازه دست یک انسان ،ظاهر شد.
در هـر فـصـل بـهـار می ترکید و از آن خون و چرک خارج می شد.
این ناراحتی مرا از هر کاری باز می داشت .
به حله آمدم و به خدمت رضی الدین علی ، سید بن طاووس رسیده و از این ناراحتی شکایت نمودم .
سـیـد جـراحـان حـله را حاضر نمود.
ایشان مرا معاینه کردند و همگی گفتند: این دمل روی رگ حـساسی است و علاج آن جز بریدن نیست .
اگر این را ببریم شاید رگ بریده شود و در این صورت اسماعیل زنده نخواهد ماند، لذا به جهت وجود این خطر عظیم دست به چنین کاری نمی زنیم .
سـیـد بـن طـاووس فرمود: من به بغداد می روم ، در حله باش تا تو را همراه خود ببرم و به اطباء و جراحان بغداد نشان دهم ، شاید ایشان علاجی بنمایند.
بـا هـم بـه بغداد رفتیم .
سید اطباء را خواست و آنها همان تشخیص را دادند و از معالجه من ناامید شدند.
آنـگـاه ، سـیـد بـن طـاووس به من فرمود: در شریعت اسلام ، امثال تو می توانند با این لباسها نماز بخوانند، ولی سعی کن خودت را از خون پاک کنی .
بعد از آن عرض کردم : حال که تا بغداد آمده ام ، بهتر است به زیارت عسکریین (ع ) درسامرا مشرف شوم و از آن جا به حله برگردم .
وقـتـی سید بن طاووس این سخن را شنید، پسندید.
من هم لباسها و پولی که همراه داشتم ، به او سپردم و روانه شدم .
چون به سامرا رسیدم ، داخل حرم عسکریین (ع ) شده ، زیارت کردم و بعد به سرداب مقدس مشرف گـردیـدم .
به خداوند عالم استغاثه نمودم و حضرت صاحب الامر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف را شفیع خود قرار دادم .
مقداری از شب را در آن جا به سر بردم و تا روزپنج شنبه در سامرا ماندم .
آن روز به دجله رفته ، غسل کردم و لباس پاکیزه ای برای زیارت پوشیدم و آفتابه ای که همراهم بود، پر از آب کرده برگشتم ، تا به در حصارشهر سامرا رسیدم .
نـاگـاه ، چـهـار نفر سواره مشاهده کردم که از حصار بیرون آمدند.
گمان من آن بود که ایشان از شرفاء و بزرگان اعرابند که صاحبان گوسفند هستند و گله ایشان در آن حوالی می باشد.
وقـتـی بـه نـزدیک آنها رسیدم ، دیدم دو نفر از ایشان جوان و یکی پیرمرد است که نقاب انداخته و دیگری بسیار با هیبت و فرجیه به تن داشت (لباس مخصوصی است که درآن زمان ها روی لباسها می پوشیدند) و در آن شمشیری حمایل کرده بود.
آن سوارهانیز شمشیر به همراه داشتند.
پیرمرد نقاب دار، نیزه ای در دست داشت و در سمت راست راه ایستاده بود و آن دوجوان در سمت چپ ایستاده بودند.
صاحب فرجیه ، وسط راه ایستاد.
سوارها سلام کردند و من جواب سلام ایشان رادادم .
آنگاه صاحب فرجیه به من فرمود: فردا به نزد اهل و عیال خود خواهی رفت ؟ عرض کردم : بلی .
فرمود: پیش بیا تا آن چیزی که تو را به درد و الم وا می دارد، ببینم .
من از این که به بدنم دست بزند کراهت داشتم ، زیرا تازه از آب بیرون آمده بودم وپیراهنم هنوز تر بود.
با این احوال اطاعت کرده ، نزد او رفتم .
چـون بـه نزد او رسیدم ، آن سوار (صاحب فرجیه ) خم شد و دوش مرا گرفت و دست خود را روی زخم گذاشت و فشار داد، به طوری که به درد آمد و بعد روی اسب نشست .
آن پیرمرد گفت : رستگار شدی ای اسماعیل .
گفتم : ما و شما ان شاءاللّه همه رستگاریم .
و از این که پیرمرد اسم مرا می داند تعجب کردم ! بعد از آن پیرمرد گفت : این بزرگوار امام عصر تو است .
مـن پـیـش او رفـتـم و پـاهای مبارکش را بوسیدم .
حضرت اسب خود را راند و من نیز دررکابش می رفتم .
فرمود: برگرد.
عرض کردم : هرگز از حضورتان جدا نمی شوم .
فرمود: مصلحت در آن است که برگردی .
باز عرض کردم : از شما جدا نمی شوم .
در این جا آن پیرمرد گفت : ای اسماعیل آیا شرم نداری که امام زمانت دو مرتبه فرمودبرگرد و تو فرمان او را مخالفت می کنی ؟ پـس از ایـن سخن ایستادم و آن حضرت چند گامی دور شدند و به من التفاتی کردند وفرمودند: زمانی که به بغداد رسیدی ، ابوجعفر خلیفه ، که اسم او مستنصر است ، تو رامی طلبد.
وقتی که نزد او حـاضر شدی و به تو چیزی داد، قبول نکن و به پسر ما که علی بن طاووس است ، بگو نامه ای در خصوص تو به علی بن عوض بنویسد.
من هم به اومی سپارم که هر چه می خواهی به تو بدهد.
بـعد هم با اصحاب خود تشریف بردند تا از نظرم غایب شدند.
من در آن حال ازجدایی ایشان تاسف خوردم و ساعتی متحیر ماندم و بر زمین نشستم .
بعد از آن به حرم عسکریین (ع ) مراجعت نمودم .
خدام اطراف من جمع شدند و مرا دگرگون دیدند.
گفتند: چه اتفاقی افتاده است ؟ آیا کسی با تو جنگ و نزاعی کرده است ؟ گفتم : نه ، آیا آن سوارهایی که بر حصار بودند شناختید؟ گفتند: آنها شرفاء و صاحبان گوسفندانند.
گفتم : نه ، بلکه یکی از آنها امام عصر (ع ) بود.
گفتند: آن پیرمرد یا کسی که فرجیه به تن داشت امام عصر (ع ) بود؟ گفتم : آن که فرجیه به تن داشت .
گفتند: جراحت خود را به او نشان داده ای ؟ گـفـتـم : آن بزرگوار به دست مبارکش آن را گرفت و فشار داد، به طوری که به درد آمد وپای خـود را بـیـرون آوردم کـه آن محل را به ایشان نشان دهم ، دیدم از دمل و جراحت اثری نیست .
از کثرت تعجب و حیرت ، شک کردم که دمل در کدام پای من بود.
پای دیگرم را نیز بیرون آوردم ، باز هم اثری نبود.
چـون مـردم ایـن مـطلب را مشاهده کردند، به من هجوم آوردند و لباسم را قطعه قطعه کردند و جـهـت تبرک بردند و به طوری ازدحام کردند که نزدیک بود پایمال شوم .
درآن حال خدام مرا به خزانه بردند.
نـاظـر حـرم مـطهر عسکریین (ع ) داخل خزانه شد و مرا دید.
سؤال کرد: چند وقت است از بغداد خارج شده ای ؟ گفتم : یک هفته .
او رفت و من آن شب را در سامرا به سر بردم .
بعد از ادای نماز صبح وداع نموده و بیرون آمدم و اهل آن جا مرا مشایعت کردند.
بـراه افـتـادم و شـب را بـیـن راه در منزلی خوابیدم .
صبح عازم بغداد شدم ، وقتی که به پل قدیم رسیدم ، دیدم مردم جمع شده و هر که می گذرد، از نام و نسب او سؤال می نمایند.
وقتی رسیدم از مـن نـیـز سؤال کردند.
تا نام و نسب خود را گفتم ، ناگاه بر من هجوم آوردند و لباسهای مرا پاره پاره نمودند و خیلی خسته ام کردند.
پاسبان محل در این باره نامه ای به بغداد نوشت .
مـرااز آن جا حرکت داده به بغداد بردند.
مردم آن جا نیز به سرم هجوم آورده ، لباسهای مرا بردند و نزدیک بود که از کثرت ازدحام هلاک شوم .
وزیر خلیفه که اهل قم و از شیعیان بود، سید بن طاووس را طلبید تا این حکایت را ازاو بپرسد.
وقـتی ابن طاووس در بین راه مرا دید، همراهیان او مردم را از اطراف من متفرق کردند.
ایشان به من فرمود: آیا این حکایت مربوط به تو است ؟ گفتم : آری .
از مرکبش فرود آمد و ران مرا برهنه نمود و اثری از آن جراحت ندید و در این هنگام از حال رفت و بیهوش شد.
وقـتـی بـهـوش آمـد، دسـت مـرا گـرفت و گریه کنان نزد وزیر برد و گفت : این شخص برادرو عزیزترین مردم نزد من است .
وزیـر از قـصـه ام پرسید.
من هم حکایت را نقل کردم .
سپس او اطبایی که جراحت مرادیده بودند، احضار نمود و گفت : جراحت این مرد را معالجه و مداوا نمایید.
گفتند: جز بریدن معالجه دیگری ندارد و اگر بریده شود می میرد.
وزیر گفت : اگر بریده شود و نمیرد، چه مدت لازم است که گوشت در جایش بروید؟ گفتند: دو ماه طول خواهد کشید، اما جای بریدگی گود می ماند و مو نمی روید.
وزیر گفت : جراحت او را کی دیده اید؟ گفتند: ده روز قبل .
وزیر پای مرا به اطباء نشان داد.
آنها دیدند که مانند پای دیگرم ، صحیح و سالم است وهیچ اثری از جراحت در آن نیست .
یکی از آنها فریاد زد: این کار، کار عیسی بن مریم (ع ) است .
وزیر گفت : وقتی که کار شما نباشد، ما خود می دانیم کار کیست .
بعد از آن ، وزیر مرا به نزد خلیفه ، که مستنصر بود، برد.
خلیفه کیفیت را پرسید.
مـن هـم قـضـیـه را نقل کردم .
بعد دستور داد تا هزار دینار برای من بیاورند و گفت : این مبلغ را هزینه سفر خویش قرار ده .
گفتم : جرات ندارم که ذره ای از آن را بردارم .
گفت : از که می ترسی ؟ گـفـتـم : از کسی که این معامله را با من نمود و مرا شفا داد، زیرا به من فرمود: از ابوجعفرچیزی قبول نکن .
خلیفه از این گفته ام ، گریست و ناراحت شد و من هم از او چیزی قبول نکرده ،خارج شدم .
نظیر قضیه اسماعیل هرقلی ، توسلی است که به حضرت علی بن موسی الرضا(ع )شده است ، لذا ما این توسل را هم ذکر می کنیم .
آقا میرزا احمد علی هندی فرمود: مـدتـی بـالای زانوی من دملی ایجاد شده بود که مرا بسیار اذیت می کرد.
هر چه به اطباءمراجعه نمودم فایده ای نداشت .
بالاخره آنها اقرار کردند که آن دمل علاج ناپذیراست .
پـدرم بـا آن که از اطباء هند فهمیده تر بود، جمعی از آنان را از اطراف و اکناف هنداحضار کرد.
هر کدام از آنها که دمل را دید، به عجز از درمان آن اعتراف نمود، تا آن که طبیبی فرنگی آورد.
او دمل را دید و میله ای در آن فرو برد و بیرون آورد و گفت : این دمل را غیر از عیسی بن مریم (ع ) کسی نـمـی تواند علاج کند و زخم آن به فلان پرده سرایت می کند، وقتی که به آن جا رسید، تو را هلاک خواهد کرد و امروز یا فردا است که به آن پرده برسد.
چون این مطلب را از طبیب شنیدم ، بسیار مضطرب شدم و تا شب به این حال بودم .
شـب کـه خـوابـیـدم ، در عالم رؤیا دیدم ، حضرت علی بن موسی الرضا (ع ) از روبروی من تشریف مـی آورنـد، در حـالـی کـه نور از صورت مبارکشان به آسمان بالا می رود.
حضرت مرا صدا زدند و فرمودند: ای احمد علی به طرف من بیا.
عرض کردم : مولای من می دانید که مریضم و قادر بر آمدن نیستم .
آن بزرگوار اعتنایی به من ننمودند و دوباره فرمودند: به سوی من بیا.
من امتثال امر آن حضرت را نموده و خود را به حضور مبارکش رساندم .
آن بزرگوار دست مبارکشان را به زانوی من که دمل داشت ، مالیدند.
عرضه داشتم : مولای من ، بسیار مشتاق زیارت قبر شما می باشم .
حضرت فرمودند: ان شاءاللّه .
از خـواب بـیـدار شـدم ، چـون بـه زانوی خود نگاه کردم ، اثری از آن زخم و دمل ندیدم .
جرات هم نـداشـتـم کـه ایـن جریان را برای افرادی که حال مرا می دانستند اظهار نمایم ،زیرا که آنها قبول نمی کردند.
تا آن که قضیه شفا یافتن من ، منتشر شد و به سلطان هند رسید.
سلطان مرا احضارنموده و بعد از مطلع شدن از کیفیت خواب ، مرا اکرام و احترام نمود و یک مقرری برایم تعیین کرد که هر ساله به من می رسید.
ناقل قضیه می گوید: آن مقرری در زمان مجاورتش در کربلای معلی هم به اومی رسید
کمال الدین ج 2، ص 57، س 36.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۵۹
پاسدار 313
يكشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۳، ۰۷:۰۸ ب.ظ

حکمت صلوات دادن

حکمت صلوات فرستادن

صلوات: تنها دعایی هست که حتما مستجاب می شود.
صلوات : بهترین هدیه از طرف خداوند برای انسان است.
صلوات : تحفه‌ای از بهشت است.
صلوات : روح را جلا می‌دهد.
صلوات : عطری است که دهان انسان را خوشبو می‌کند.
صلوات : نوری در بهشت است.
صلوات : نور پل صراط است.صلوات : شفیع انسان است.
صلوات : ذکر الهی است.
صلوات : موجب کمال نماز می‌شود.
صلوات : موجب کمال دعا و استجابت آن می‌شود.
صلوات : موجب تقرب انسان است.
صلوات : رمز دیدن پیامبر در خواب است.
صلوات : سپری در مقابل آتش جهنم است.
صلوات : انیس انسان در عالم برزخ و قیامت است.
صلوات : جواز عبور انسان به بهشت است.
صلوات : انسان را در سه عالم بیمه می‌کند.صلوات : از جانب خداوند رحمت است و از سو فرشتگان پاک کردن گناهان و از طرف مردم دعا است.
صلوات : برترین عمل در روز قیامت است.
صلوات : سنگین‌ترین چیزی است که در قیامت بر میزان عرضه می‌شود.
صلوات : محبوب‌ترین عمل است.
صلوات : آتش جهنم را خاموش می‌کند.صلوات : فقر و نفاق را از بین می‌برد.
صلوات : زینت نماز است.صلوات : بهترین داروی معنوی است.
صلوات : گناهان را از بین می‌ برد . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۰۸
پاسدار 313