عهد شهادت

از میان مؤمنان مردانى ‏اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند

عهد شهادت

از میان مؤمنان مردانى ‏اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند

عهد شهادت
نویسندگان

۲۷ مطلب با موضوع «فردای سبز (انتظار)» ثبت شده است

شهید سیدرضا پورموسوی

 به سال ۱۳۴۵ دردزفول متولد شد و 22 سال بعد، در عملیات والفجر۱۰ به شهادت رسید.

«سید رضا»، در میان همرزمان خود به مراتب عالی سلوک و عرفان شناخته می شد. وصیت نامه ی او که متن کامل آن را خواهید خواند، خالی از هرگونه مسائل دنیوی است و تنها تجدید پیمانی است با ارکانِ اعتقادی اش. پس از شهادتش، در میان دست نوشته های او، چند خطی بیش از دیگر نوشته ها جلوه نمود و دل همرزمان و آشنایان او را به درد آورد.

«یکی از همسنگرانم بسیار به قرائت زیارت جامعه ی کبیره مقید بود. خیلی دوست داشتم بدانم که برکات خواندن این زیارت چیست!؟ تا اینکه در ایام ماه مبارک رمضان به مرخصی رفتم.فرصتی دست داد تا خداوند مرا با این زیارت دلنشین آشنا کند.


 

تصمیم گرفتم هر هفته شب سه شنبه با توجه به اینکه نامه ی عمل شیعیان بر امام عصر(عج) عرضه می شود، من نیز با خواندن زیارت جامعه کبیره توسلی به آن بزرگوار داشته باشم. پس از مدتی هر هفته به نیت  یکی از چهارده معصوم این زیارتنامه را با عشق خاصی زمزمه می کردم.

... این طریق عاشقی را تا بعد از عملیات کربلای ۴ در سال ۱۳۶۵ ادامه دادم تا اینکه...

شب سه شنبه بود. با دوستان همرزم در واحد دیده بانی لشکر ولی عصر(عج) در خرمشهر کنار هم بودیم، می گفتیم و می شنیدیم.

رفقا از جنگ و خاطرات گذشته سخن می گفتند. اما من شدیدا بی قرار بودم!

حال عجیبی داشتم. زمان عاشقی فرارسیده بود. قرار من با مولایم در ساعت ۱۱ شب بود.

هر چه بود گذشت گفت و شنود همسنگران به انتها رسید.خواب شیرین چشمان همه را ربود. 

ناراحت بودم دیر شده بود رفتم به سراغ قرار همه هفته. با خودم گفتم از ادب به دور بود که با این برادران این گونه رفتار کنم و از میان جمعشان برخیزم.

صد تکبیر مقدمه زیارت جامعه کبیره را سر دادم که ناگهان همه چیز تغییر کرد!

چشمانم بسته شد و پرده ها کنار رفت! همه چیز عوض شد.

دیگر نه جبهه بود و نه سنگر! متوجه شدم که به حالت دو زانو در برابر آقا و سرور و مولای بزرگوارم نشسته ام. آقا و مولایم چهره ای زیبا، قامتی رشید و لباسی درخشان بر تن داشتند. سه نفر با لباس ساده نظامی در سمت راست آن بزرگوار و سه نفر سمت چپ آن حضرت به حالت دو زانو نشسته بودند. مولای ما به من خطاب کردند و فرمودند:

ناراحت نشو، همین کسانی که تو با آنان همنشین هستی من هم با تعدادی از ایشان همنشین هستم.

بعد هم چند کلامی با مولایمان، ولی عصر(عج) صحبت کردم. من در آن لحظه با حالت تضرع و زاری، در حالی که حالتم قابل وصف نبود و در پوست خویش نمی گنجیدم، شروع به خواندن زیارت جامعه ی کبیره کردم.»

... بعد ها ماجرای عجیب و زیبای دیگری رقم خورد...

سید رضا دوستانی داشت که از سادات بودند؛ سید هیبت الله فرج اللهی، سید مصطفی حبیب پور و سید رضا نوروز سال ۱۳۶۷ هر سه آنها در یک شب یک خواب شبیه هم دیدند! آنها لوحی را در مقابل امام زمان(عج) دیدند که نامشان بر روی آن نوشته شده بود. هر سه آنها به این رویا اشاره کردند اما توضیح بیشتری ندادند! تا اینکه سید رضا پور موسوی در سومین روز از بهار سال ۱۳۶۷ در عملیات والفجر ۱۰ به همراه دو یار همیشگی خود بهاری شد.(14)

وصیت نامه شهید

بسم الله الرحمن الرحیم

الْحَمُدلِلّهِ الّذی هَدانا لِهذا و ما کُنا لِنَهْتَدِیَ لَولا اَنْ هَدینُا الله

اشهد انّ لا اله الا الله، وَاشهدانّ محمّداً رسول الله واشهدان علیّاً ولی الله وان ائمة المعصومین اوصیاء رسول الله

اِنَّ الَّذینَ یَشْتَروُنَ بِعَهْدِ اللهِ وَ ایمانهِمْ ثَمَناً قَلیلاً اُولئکَ لاخَلاقَ لَهُمْ فی اْلاخِرَةِ وَلایُکَلِمُهُمُ اللهُ وَلایَنْظُرُ اِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیمةَوَلایُزَکّیهِمْ وَلَهُمْ عَذاب‏‏ٌ اَلیمٌ *ال عمران*

حمد و سپاس  خداوندی را که نعمت و رحمتش را برما ارزانی داشت و به ما شناساند، باشد که در طریق عبودیتش بنده ایی شاکر و صابر باشم. انشاء الله

مرا عهد و پیمانی بود با ولایت علی بن ابیطالب علیه السلام در غدیر خم و آه و ناله ای از بیت الاحزان فاطمة زهراءقره العین الرسول در سینه.

صدای فراخوانی رسول اکرم برای بیعت با ولایت علی علیه السلام در غدیر و فریاد فریاد خواهی حسین علیه السلام در کربلا در گوشم طنین انداز بود و حالا فرزند فاطمة زهرای اطهر مرا برای تجدید بیعت با ولایت علی علیه السلام می خواند. آیا اجابت نکنم؟ نه والله که اجابت نمایم.

بر طریق خونین ولایت علی علیه السلام کسانی بودند که بر عهد و پیمانشان وفا نمودند و ایستادگی کردند و حالا ما میراث دار آن شهیدان شده ایم، پس با هم اقتدا به راه سرخ شهیدان می کنیم و دست برنمی داریم.

مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجال‏ٌ‌صَدَقُوا مَاعاهَدوُ اللهِ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ‌ وَ مَنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِر وَمابَدَّلُوا تَبْدیلاً  - 23 احزاب

و اگر قرار است کسانی بر این طریق پایدار باشند و به عهد خود وفا نمایند اولاترین و سزاوارترین کسان بنی هاشم می باشند که همة وجود خویش را فدا سازند.

آنچه را که در خاتمه سزاوار می بینم تذکر دهم این می باشد که اگر در طول و مدت همنشینی هائی که با بعضی از دوستان و برادران داشته ام و از آنها خواسته ام که برایم حرف بزنند دربارة بعضی از مسائل و یا اینکه من برای آنها مطالبی را بیان داشته ام نه قصد داشته ام خدای ناکرده آنها را حقیر سازم و سرزنش نمایم و نه اینکه بخواهم بر آنها فخرفروشی و اظهار دانائی و خود بینی نمایم بلکه فقط و فقط توجهم این بوده که اصلاحی در اعمال صورت بندد و این در نظرم بوده که  «یااَیُّهّا الَّذینَ امنَوا اَتّقوُا اللهَ وَ قوُلوُا قُوْلاً سَدیداً  یُصْلِحْ لَکُمْ اَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنوُبَکُمْ وَمَنْ یَطِعِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقْدفازَفَوْزاً عَظیماً» --71/70 احزاب

و از خداوند متعال می خواهم که اعمال ناقص و نارسای ما را خود به کمال برساند با رحمتش با ما معامله نماید و ما را محروم از عنایت و توفیقش نسازد. انشاء الله.

و از خدای عزوجل خواهانم که خودش جزای زحمات پدر و مادرم را بدهد که او اجر و ثواب بغیر حساب می دهد.

رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ اِذهَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُئْکَ رَحْمَةً اِنَّکَ اَنْتَ الْوَهّاب. 21/8/66 ماووت عراق14

*****

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۲۲:۲۰
شاهد

مضطر

یکى از لقب‌هاى معروف امام عصر علیه‌السّلام است. در کتاب‌هاى لغت به‌معناى درمانده و ناچار به کار مى‌رود. در بسیارى از ادعیه و روایات از حضرت مهدى علیه السّلام با لقب مضطر یاد شده است. از جمله در قسمتى از دعاى ندبه آمده است: «این المضطرّ الذى یجاب اذا دعى(6) کجاست آن مضطرى که چون دعا کند، خواست او به اجابت مى‌رسد...

امّا چرا به امام عصر علیه السّلام لقب مضطر داده شده است؟ از بررسى مجموعه روایات مربوط به این بحث چنین برمى‌آید که امام معصوم به‌عنوان حجّت الهى در خیرخواهى به بندگان خدا و محبت به آنان از پدر و مادر به آن‌ها مهربان‌تر است؛ کدام اضطرار سخت‌تر از این است که کسى حجّت خدا باشد و مسئولیت حفظ و تبلیغ و ترویج و حاکمیّت بخشى به همه احکام و ارزش‌هاى الهى را برعهده داشته باشد، امّا در شرایطى واقع شود که ببیند حکام جور از یک طرف و منافقان و انسان‌هاى هواپرست از طرف دیگر احکام حیات‌بخش الهى را زیر پا مى‌گذارند و بندگان خدا را از مسیر سعادت واقعى منحرف مى‌سازند و آن‌ها را به بى‌راهه سوق مى‌دهند.(7)  

همین‌طور در روایتى که از امام صادق علیه السّلام دربارۀ تفسیر آیه: «أَمَّنْ یُجِیبُ اَلْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ اَلسُّوءَ...»(8)  وارد شده چنین آمده است: سوگند به خدا منظور از مضطر در این آیه قائم آل محمد صلّى اللّه علیه و اله است. وقتى که در آخر الزمان ستم و بیداد و فساد در نتیجه سلطه پیدا کردن مستکبران و انحراف مردم از صراط مستقیم سرتاسر جهان را پر ساخت، آن حضرت در بین رکن و مقام [در مسجد الحرام]دو رکعت نماز مى‌خواند و آن‌گاه دست به دعا برداشته از خداوند تعجیل در فرج خود را مى‌خواهد و پروردگار عالم نیز دعاى او را اجابت نموده و به او اذن ظهور مى‌دهد و به دنبال این واقعه مبارک آن حضرت به برکت امدادهاى غیبى و هم‌چنین یارى انسان‌هاى مؤمن و شجاع-که در آن زمان از سرتاسر عالم به گرد آن حضرت جمع شده‌اند- بساط ستم را از روى زمین برخواهد چید.(9) و (10)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۲۲:۱۶
شاهد

داستان تشرف اسماعیل هرقلی محضر ولی عصر (عجل الله )  +  فایل صوتی با صدای مرحوم کافی

دریافت فایل صوتی داستان تشرف اسماعیل هرقلی

در حله ، شخصی به نام اسماعیل بن حسن هرقلی بود [ هرقل]  نام روستایی است .

 پسر او شمس الدین فرمود: پدرم نقل کرد: در زمـان جوانی در ران چپم دملی که آن را توثه می گویند، به اندازه دست یک انسان ،ظاهر شد.
در هـر فـصـل بـهـار می ترکید و از آن خون و چرک خارج می شد.
این ناراحتی مرا از هر کاری باز می داشت .
به حله آمدم و به خدمت رضی الدین علی ، سید بن طاووس رسیده و از این ناراحتی شکایت نمودم .
سـیـد جـراحـان حـله را حاضر نمود.
ایشان مرا معاینه کردند و همگی گفتند: این دمل روی رگ حـساسی است و علاج آن جز بریدن نیست .
اگر این را ببریم شاید رگ بریده شود و در این صورت اسماعیل زنده نخواهد ماند، لذا به جهت وجود این خطر عظیم دست به چنین کاری نمی زنیم .
سـیـد بـن طـاووس فرمود: من به بغداد می روم ، در حله باش تا تو را همراه خود ببرم و به اطباء و جراحان بغداد نشان دهم ، شاید ایشان علاجی بنمایند.
بـا هـم بـه بغداد رفتیم .
سید اطباء را خواست و آنها همان تشخیص را دادند و از معالجه من ناامید شدند.
آنـگـاه ، سـیـد بـن طـاووس به من فرمود: در شریعت اسلام ، امثال تو می توانند با این لباسها نماز بخوانند، ولی سعی کن خودت را از خون پاک کنی .
بعد از آن عرض کردم : حال که تا بغداد آمده ام ، بهتر است به زیارت عسکریین (ع ) درسامرا مشرف شوم و از آن جا به حله برگردم .
وقـتـی سید بن طاووس این سخن را شنید، پسندید.
من هم لباسها و پولی که همراه داشتم ، به او سپردم و روانه شدم .
چون به سامرا رسیدم ، داخل حرم عسکریین (ع ) شده ، زیارت کردم و بعد به سرداب مقدس مشرف گـردیـدم .
به خداوند عالم استغاثه نمودم و حضرت صاحب الامر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف را شفیع خود قرار دادم .
مقداری از شب را در آن جا به سر بردم و تا روزپنج شنبه در سامرا ماندم .
آن روز به دجله رفته ، غسل کردم و لباس پاکیزه ای برای زیارت پوشیدم و آفتابه ای که همراهم بود، پر از آب کرده برگشتم ، تا به در حصارشهر سامرا رسیدم .
نـاگـاه ، چـهـار نفر سواره مشاهده کردم که از حصار بیرون آمدند.
گمان من آن بود که ایشان از شرفاء و بزرگان اعرابند که صاحبان گوسفند هستند و گله ایشان در آن حوالی می باشد.
وقـتـی بـه نـزدیک آنها رسیدم ، دیدم دو نفر از ایشان جوان و یکی پیرمرد است که نقاب انداخته و دیگری بسیار با هیبت و فرجیه به تن داشت (لباس مخصوصی است که درآن زمان ها روی لباسها می پوشیدند) و در آن شمشیری حمایل کرده بود.
آن سوارهانیز شمشیر به همراه داشتند.
پیرمرد نقاب دار، نیزه ای در دست داشت و در سمت راست راه ایستاده بود و آن دوجوان در سمت چپ ایستاده بودند.
صاحب فرجیه ، وسط راه ایستاد.
سوارها سلام کردند و من جواب سلام ایشان رادادم .
آنگاه صاحب فرجیه به من فرمود: فردا به نزد اهل و عیال خود خواهی رفت ؟ عرض کردم : بلی .
فرمود: پیش بیا تا آن چیزی که تو را به درد و الم وا می دارد، ببینم .
من از این که به بدنم دست بزند کراهت داشتم ، زیرا تازه از آب بیرون آمده بودم وپیراهنم هنوز تر بود.
با این احوال اطاعت کرده ، نزد او رفتم .
چـون بـه نزد او رسیدم ، آن سوار (صاحب فرجیه ) خم شد و دوش مرا گرفت و دست خود را روی زخم گذاشت و فشار داد، به طوری که به درد آمد و بعد روی اسب نشست .
آن پیرمرد گفت : رستگار شدی ای اسماعیل .
گفتم : ما و شما ان شاءاللّه همه رستگاریم .
و از این که پیرمرد اسم مرا می داند تعجب کردم ! بعد از آن پیرمرد گفت : این بزرگوار امام عصر تو است .
مـن پـیـش او رفـتـم و پـاهای مبارکش را بوسیدم .
حضرت اسب خود را راند و من نیز دررکابش می رفتم .
فرمود: برگرد.
عرض کردم : هرگز از حضورتان جدا نمی شوم .
فرمود: مصلحت در آن است که برگردی .
باز عرض کردم : از شما جدا نمی شوم .
در این جا آن پیرمرد گفت : ای اسماعیل آیا شرم نداری که امام زمانت دو مرتبه فرمودبرگرد و تو فرمان او را مخالفت می کنی ؟ پـس از ایـن سخن ایستادم و آن حضرت چند گامی دور شدند و به من التفاتی کردند وفرمودند: زمانی که به بغداد رسیدی ، ابوجعفر خلیفه ، که اسم او مستنصر است ، تو رامی طلبد.
وقتی که نزد او حـاضر شدی و به تو چیزی داد، قبول نکن و به پسر ما که علی بن طاووس است ، بگو نامه ای در خصوص تو به علی بن عوض بنویسد.
من هم به اومی سپارم که هر چه می خواهی به تو بدهد.
بـعد هم با اصحاب خود تشریف بردند تا از نظرم غایب شدند.
من در آن حال ازجدایی ایشان تاسف خوردم و ساعتی متحیر ماندم و بر زمین نشستم .
بعد از آن به حرم عسکریین (ع ) مراجعت نمودم .
خدام اطراف من جمع شدند و مرا دگرگون دیدند.
گفتند: چه اتفاقی افتاده است ؟ آیا کسی با تو جنگ و نزاعی کرده است ؟ گفتم : نه ، آیا آن سوارهایی که بر حصار بودند شناختید؟ گفتند: آنها شرفاء و صاحبان گوسفندانند.
گفتم : نه ، بلکه یکی از آنها امام عصر (ع ) بود.
گفتند: آن پیرمرد یا کسی که فرجیه به تن داشت امام عصر (ع ) بود؟ گفتم : آن که فرجیه به تن داشت .
گفتند: جراحت خود را به او نشان داده ای ؟ گـفـتـم : آن بزرگوار به دست مبارکش آن را گرفت و فشار داد، به طوری که به درد آمد وپای خـود را بـیـرون آوردم کـه آن محل را به ایشان نشان دهم ، دیدم از دمل و جراحت اثری نیست .
از کثرت تعجب و حیرت ، شک کردم که دمل در کدام پای من بود.
پای دیگرم را نیز بیرون آوردم ، باز هم اثری نبود.
چـون مـردم ایـن مـطلب را مشاهده کردند، به من هجوم آوردند و لباسم را قطعه قطعه کردند و جـهـت تبرک بردند و به طوری ازدحام کردند که نزدیک بود پایمال شوم .
درآن حال خدام مرا به خزانه بردند.
نـاظـر حـرم مـطهر عسکریین (ع ) داخل خزانه شد و مرا دید.
سؤال کرد: چند وقت است از بغداد خارج شده ای ؟ گفتم : یک هفته .
او رفت و من آن شب را در سامرا به سر بردم .
بعد از ادای نماز صبح وداع نموده و بیرون آمدم و اهل آن جا مرا مشایعت کردند.
بـراه افـتـادم و شـب را بـیـن راه در منزلی خوابیدم .
صبح عازم بغداد شدم ، وقتی که به پل قدیم رسیدم ، دیدم مردم جمع شده و هر که می گذرد، از نام و نسب او سؤال می نمایند.
وقتی رسیدم از مـن نـیـز سؤال کردند.
تا نام و نسب خود را گفتم ، ناگاه بر من هجوم آوردند و لباسهای مرا پاره پاره نمودند و خیلی خسته ام کردند.
پاسبان محل در این باره نامه ای به بغداد نوشت .
مـرااز آن جا حرکت داده به بغداد بردند.
مردم آن جا نیز به سرم هجوم آورده ، لباسهای مرا بردند و نزدیک بود که از کثرت ازدحام هلاک شوم .
وزیر خلیفه که اهل قم و از شیعیان بود، سید بن طاووس را طلبید تا این حکایت را ازاو بپرسد.
وقـتی ابن طاووس در بین راه مرا دید، همراهیان او مردم را از اطراف من متفرق کردند.
ایشان به من فرمود: آیا این حکایت مربوط به تو است ؟ گفتم : آری .
از مرکبش فرود آمد و ران مرا برهنه نمود و اثری از آن جراحت ندید و در این هنگام از حال رفت و بیهوش شد.
وقـتـی بـهـوش آمـد، دسـت مـرا گـرفت و گریه کنان نزد وزیر برد و گفت : این شخص برادرو عزیزترین مردم نزد من است .
وزیـر از قـصـه ام پرسید.
من هم حکایت را نقل کردم .
سپس او اطبایی که جراحت مرادیده بودند، احضار نمود و گفت : جراحت این مرد را معالجه و مداوا نمایید.
گفتند: جز بریدن معالجه دیگری ندارد و اگر بریده شود می میرد.
وزیر گفت : اگر بریده شود و نمیرد، چه مدت لازم است که گوشت در جایش بروید؟ گفتند: دو ماه طول خواهد کشید، اما جای بریدگی گود می ماند و مو نمی روید.
وزیر گفت : جراحت او را کی دیده اید؟ گفتند: ده روز قبل .
وزیر پای مرا به اطباء نشان داد.
آنها دیدند که مانند پای دیگرم ، صحیح و سالم است وهیچ اثری از جراحت در آن نیست .
یکی از آنها فریاد زد: این کار، کار عیسی بن مریم (ع ) است .
وزیر گفت : وقتی که کار شما نباشد، ما خود می دانیم کار کیست .
بعد از آن ، وزیر مرا به نزد خلیفه ، که مستنصر بود، برد.
خلیفه کیفیت را پرسید.
مـن هـم قـضـیـه را نقل کردم .
بعد دستور داد تا هزار دینار برای من بیاورند و گفت : این مبلغ را هزینه سفر خویش قرار ده .
گفتم : جرات ندارم که ذره ای از آن را بردارم .
گفت : از که می ترسی ؟ گـفـتـم : از کسی که این معامله را با من نمود و مرا شفا داد، زیرا به من فرمود: از ابوجعفرچیزی قبول نکن .
خلیفه از این گفته ام ، گریست و ناراحت شد و من هم از او چیزی قبول نکرده ،خارج شدم .
نظیر قضیه اسماعیل هرقلی ، توسلی است که به حضرت علی بن موسی الرضا(ع )شده است ، لذا ما این توسل را هم ذکر می کنیم .
آقا میرزا احمد علی هندی فرمود: مـدتـی بـالای زانوی من دملی ایجاد شده بود که مرا بسیار اذیت می کرد.
هر چه به اطباءمراجعه نمودم فایده ای نداشت .
بالاخره آنها اقرار کردند که آن دمل علاج ناپذیراست .
پـدرم بـا آن که از اطباء هند فهمیده تر بود، جمعی از آنان را از اطراف و اکناف هنداحضار کرد.
هر کدام از آنها که دمل را دید، به عجز از درمان آن اعتراف نمود، تا آن که طبیبی فرنگی آورد.
او دمل را دید و میله ای در آن فرو برد و بیرون آورد و گفت : این دمل را غیر از عیسی بن مریم (ع ) کسی نـمـی تواند علاج کند و زخم آن به فلان پرده سرایت می کند، وقتی که به آن جا رسید، تو را هلاک خواهد کرد و امروز یا فردا است که به آن پرده برسد.
چون این مطلب را از طبیب شنیدم ، بسیار مضطرب شدم و تا شب به این حال بودم .
شـب کـه خـوابـیـدم ، در عالم رؤیا دیدم ، حضرت علی بن موسی الرضا (ع ) از روبروی من تشریف مـی آورنـد، در حـالـی کـه نور از صورت مبارکشان به آسمان بالا می رود.
حضرت مرا صدا زدند و فرمودند: ای احمد علی به طرف من بیا.
عرض کردم : مولای من می دانید که مریضم و قادر بر آمدن نیستم .
آن بزرگوار اعتنایی به من ننمودند و دوباره فرمودند: به سوی من بیا.
من امتثال امر آن حضرت را نموده و خود را به حضور مبارکش رساندم .
آن بزرگوار دست مبارکشان را به زانوی من که دمل داشت ، مالیدند.
عرضه داشتم : مولای من ، بسیار مشتاق زیارت قبر شما می باشم .
حضرت فرمودند: ان شاءاللّه .
از خـواب بـیـدار شـدم ، چـون بـه زانوی خود نگاه کردم ، اثری از آن زخم و دمل ندیدم .
جرات هم نـداشـتـم کـه ایـن جریان را برای افرادی که حال مرا می دانستند اظهار نمایم ،زیرا که آنها قبول نمی کردند.
تا آن که قضیه شفا یافتن من ، منتشر شد و به سلطان هند رسید.
سلطان مرا احضارنموده و بعد از مطلع شدن از کیفیت خواب ، مرا اکرام و احترام نمود و یک مقرری برایم تعیین کرد که هر ساله به من می رسید.
ناقل قضیه می گوید: آن مقرری در زمان مجاورتش در کربلای معلی هم به اومی رسید
کمال الدین ج 2، ص 57، س 36.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۵۹
پاسدار 313
جمعه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۴۴ ق.ظ

چرا عصر جمعه ها غمـگین است ؟

چرا عصر جمعه ها غمـگین است ؟

از حضرت آیت الله کشمیری پرسیدند : خیلی ها می گویند چرا عصر جمعه غمگین است ؟؟؟
ایشان پاسخ دادند که : چون روز جمعه روز امام زمان است و آن حضرت اعمال شیعیان را می نگرد و محزون می شود ، او مصــدر است ، پس مشتقّـات هم به حزن او محزون می شوند. (روح وریحان ،ص۱۱۸)

از یکی از بزرگان اهل معنی پرسیدم: علت این که عصرهای جمعه دل انسان می‌گیرد و غمگین می‌شود چیست؟ فرمود:«چون در آن لحظه قلب مقدّس امام عصر (ارواحنافداه) به سبب عرضه‌ی اعمال انسان‌ها، ناراحت و گرفته است، آدم و عالم متأثر می‌شوند. او قلب و مدار وجود است.»


در دعای ندبه وقتی جریان دعا به حضرت صاحب الزمان  (ارواحنافداه) می‌رسد، چنین عبارتی آمده است: «یَاابْنَ مَنْ دَنَی فَتَدَلیَّ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ اَوْ اَدْنَی دُنّوا وَاْقتِرابا مِنَ اْلعَلِیِّ اْلاَعْلَی»،۱

یعنی می‌خواهیم از جدایی امام عصر (سلام الله علیه) ناله کنیم و آرزوی وصال داشته باشیم، این آخرین سخن انسان است، گویا کامل ترین مقامی است که در مورد بنده وجود دارد.

در قرآن شریف نیز در باره معراج پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) آمده است: «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلََّی فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی»۲ سپس نزدیک و نزدیک‌تر شد تا جایی که به اندازه‌ی دو کمان یا نزدیک‌تر شد.

این درخواست، مرتبه‌ی بسیار بلندی است و به همه کس داده نمی‌شود، حتی انبیای اولواالعزم اما می‌توان به آن نزدیک شد.


حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) می‌فرماید:

خداوندا این نورانیت و بصیرت قلوب که اولیاء از تو خواستند و خواهش نمودند که به نورانیت آن، واصل به تو شوند، چه بصیرتی است؟ بارالها، این حجب نور که در لسان ائمه‌ی معصومین (علیهم السلام) ما متداول است، چیست؟ این معدن عظمت و جلال و عزّ قدس و کمال چه چیزی است که غایت مقصد آن بزرگواران است، و ما تا آخر از فهم علمی آن هم محرومیم، تا چه رسد به ذوق آن و شهود آن؟ خداوندا، ما که بندگان سیه روی سیه روزگاریم، جز خور و خواب و بغض و شهوت از چیز دیگر اطلاع نداریم و در فکر اطلاع هم نیستیم، تو خود نظر لطفی به ما کن و ما را از این خواب بیدار و از این مستی هوشیار فرما.۳


از یکی از بزرگان اهل معنی پرسیدم: علت این که عصرهای جمعه دل انسان می‌گیرد و غمگین می‌شود چیست؟ فرمود:«چون در آن لحظه قلب مقدّس امام عصر (ارواحنافداه) به سبب عرضه‌ی اعمال انسان‌ها، ناراحت و گرفته است، آدم و عالم متأثر می‌شوند. او قلب و مدار وجود است.»

ما هنوز به این نور نرسیده ایم، امّا ائمه‌ی معصومین (علیهم السلام) بدان رسیده اند، با این حال، همین نور را نیز حجاب می‌دانند. در ادامه حضرت امام (اعلی الله مقامه الشریف) می‌فرماید: «در هر صورت برای اهلش همین یک حدیث کفایت می‌کند تمام عمر خود را صرف کنند برای تحصیل محبت الهی و اقبال وجه الله».
امام زمان (عج)

اگر انسان ارتباط خود را با خدا قوی کند، خواهد دید که محجوب و محروم نمی‌شود. برخی از نکات، بسیار عجیب است.

پس بیاییم ارتباط خود را قوی‌تر کنیم و رفاقت داشته باشیم؛ آن هم با کسی که بیش از همه به او محتاجیم و گردن ما حق دارد. امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) از تمام انبیا و اوصیاءشان به جز پیامبر خاتم (صلوات الله علیه و آله) و وصّی ایشان برترند. ایشان بهترین ارتباط را با خداوند دارند. این لطفی از الطاف الهی است که ما از امت این پیامبر و این امام هستیم.


در روایات آمده است که انبیای گذشته اگر در جایی گرفتار می‌شدند به ائمه‌ی معصومین (علیهم السلام) متوسل می‌شدند، ولی ما با این که جزو امت ایشان هستیم، این قدر عقب افتاده ایم. به راستی چرا باب الله را رها کرده‌ایم؟


جمعه یعنى یک غزل دلواپسى جمعه یعنى گریه هاى بى کسى

جمعه یعنى روح سبز انتظار جمعه یعنى لحظه هاى بى قرار

بى قرار بى قراریهاى آب جمعه یعنى انتظار آفتاب

جمعه یعنى ندبه اى در هجر دوست جمعه خود ندبه گر دیدار اوست

جمعه یعنى لاله ها دلخون شوند از غم او بیدها مجنون شوند

جمعه یعنى یک کویر بى قرار از عطش سرخ و دلش در انتظار

انتظار قطره اى باران عشق تا فرو شوید غم هجران عشق

جمعه یعنى بغض بى رنگ غزل هق هق بارانى چنگ غزل

زخمه اى از جنس غم بر تار دل تا فرو شوید غم هجران دل


(در عصر جمعه دعای سمات و زیارت آل یاسین توصیه شده است.)


پی‌نوشت‌ها:

۱٫ مفاتیح الجنان،دعای ندبه

۲٫ نجم، آیه ۹

۳٫ شرح چهل حدیث،۴۳۲

منبع:تبیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۴۴
پاسدار 313
جمعه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۳، ۰۷:۲۱ ق.ظ

انتظار عمل است نه یک حالت

آیا معنای انتظار برای امام زمان ،سکوت در برابر ظلم و بی تفاوتی نسبت به جامعه است که جامعه را گناه بگیردو....؟

پاسخ:

ما هرشب منتظر طلوع خورشید فردا هستیم ، اما معنای انتظار خورشید این نیس که دست رو دست بگذاریم و توی تاریکی بنشینیم تا صبح ، بلکه هرکس اتاق خود را روشن می کند.

ما در زمستان منتظر رسیدن تابستان هستیم اما انتظار تابستان این نیست که در زمستان از سر ما بمیریم و اتاق خود را گرم نکنیم.

در زمان غیبت هم باید به اندازه توان مبارزه کنیم و خود و جامعه را اصلاح کنیم.

در روایات می خوانیم : افضل الاعمال انتظار الفرج

بهترین عمل ، انتظار آمدن حضرت مهدی است .دقت شود که انتظار عمل است نه یک حالت. منتظر واقعی اهل عمل است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۳ ، ۰۷:۲۱
شاهد
پنجشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۳، ۰۲:۲۱ ب.ظ

ما همه صفریم !

ما همه صفریم !!!!!!!!!!!!


احمد میرزا حسین علی تهرانی (کل احمد) :

ما همه صفریم و وجود مقدس امام زمان است که عدد واقعی است و تا زمانی که نیاید و در کنار ما قرار نگیرد، ما هیچ عددی به حساب نمی آییم!


ای به وجود تو وجود همه

جود تو، سرمایۀ بود همه
گر تو نبودی، دم و دودی نبود

زمزمه و گفت وشنودی نبود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۲۱
پاسدار 313
شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۱۱ ب.ظ

این روزها که شیعـــه کشی رخ نموده است

این روزها که شیعـــه کشی رخ نموده است
شـــــــــــــــاید نویـــــد آمدنت را دلالت است
آقــــــــا! شکایت دلـــــــــمان را کجـــا بریم
"عجّـل علـی ظهور" شما اوج حاجت است
کوفــــی شده زمانه و هیچ اعتماد نیست
حتی به حرف ما که دعامان شهادت است
آقـــــــا به خاطر دل زینـــــــب ظهور کـــن
در سوریه حضـــور حرامی جسارت است
آقــــــا قبول! منتظرانت کــــجا و مـــن...
وقتی تمام زندگی ام غرق حسرت است
اینجا به بغض های حسن خیره مانده ام
در کوچه ای که مادرتان بی حمایت است
قصدم گریز نیست به صحرای کـــــــربلا...
آنجا کــه ناله ی همگان وا مصیبت است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۱۱
پاسدار 313
جمعه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۱۹ ب.ظ

برنامه فردی یک منتظر= فرار از راحت طلبی




                                               زندگی یک منتظر مثل یک چریک انقلابی است
منتظر برای ظهور احساس مسوولیت می کند . او با توجه به مسوولیت سنگینی که احساس می کند ، تلاش میکند تا خود را برای انجام انها اماده کند . امادگی هم نیازمند یک برنامه ریزی دقیق ومستمر است.
گویی منتظر برای تمام ابعاد زندگی خود برنامه دارد.حال وهوای زندگی منتظر به زندکی یک چریک انقلابی ویک مبارز می ماند.
منتظر برای تغذیه خود برنامه دارد . او حتی برای خواب وبیداریش هم برنامه دارد چه برسد به عبادت و تهذیب نفس.!
در روایات داریم خواب بین الطلوعین از اذان صبح تا طلوع افتاب بدترین خواب هاست. اطبا معتقدند این خواب قوای انسان را ضعیف می کند. حتی چوپان ها هم نمی گذارند گوسفندان در این ساعت بخوابند، چرا که یافته اند بر اثر تجربه اگر گوسفندان بین الطلوعین را بخوابند تا اخر روز کسل هستند.
خواب نیم روز مستحب است. اطبا می گویند بیست دقیقه خواب نیم روز به اندازه چندین ساعت خواب شب خستگی انسان را برطرف می کند.
واقعیت امر اینه که نمیشه تا نیمه شب بیدار باشیم به خوشگذرانی، بعدا مثل جنازه به رختخواب بریم و دم از انتظار بزنیم! زندگی منتظر همیشه همراه این سختی های شیرین است.
باید برنامه زندگی فردی مامنتظرانه باشه.مثل سرباز اماده ای که همیشه اماده شبیخونه ، پس منتظر نباید کسل باشه.
یکی از هم حجره ای های امام می گوید : من هیچ وقت امام را بدون جوراب ندیدم ، هیچ وقت شلخته نبودند. ایشان زیر جامه شان را که در خانه می پوشیدند ، اتو می کردند. اما ما لحظه وارد شدن در خانه را لحظه رهایی می دانیم و راحتی!
اصلا در زندگی منتظر، راحتی بی معنا است.
باور کنیم امام زمان پیگیر ماست ، خوشحال میشود که ما بانشاط و فعال باشیم، خستگی نا پذیر باشیم.




۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۱۹
شاهد
چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۵۳ ب.ظ

امام مهدی علیه السلام در نگاه اهل سنت



موضوع امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و قیام و انقلاب جهانی او نه تنها در کتاب‌های شیعه بلکه در فرهنگ اعتقادی سایر فرقه‌های اسلامی نیز بیان گردیده و درباره آن به طور گسترده گفتگو شده است. آنان نیز به وجود و ظهور مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) که از دودمان پاک پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و از فرزندان حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام)( 1 ) است معتقدند برای آشکار شدن میزانِ باور اهل سنّت به مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) باید به آثار دانشمندان بزرگ ایشان مراجعه کرد. بسیاری از مفسّران سنّی در کتاب‌های تفسیری خود تصریح کرده‌اند که بعضی از آیات قرآن به ظهور حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در آخرالزّمان اشاره دارد مانند فخر رازی( 2 ) و قرطبی( 3 ).

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۵۳
پاسدار 313
چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۰۸ ب.ظ

عنایت امام زمان به شیخ مفید در اصلاح فتوا





در زمان غیبت صغری شخصی خدمت شیخ مفید (از فقهای بزرگ شیعه) رسید وسوال کرد :زنی حامله مرده اما حامله است واحتمال می دهیم حملش زنده باشد ، آیا باید شکم زن را شکافت تا طفل را بیرون بیاوریم یا همانگونه خاک کنیم ؟
شیخ بعد از بررسی ادله فتوا داد که با همان حمل زن را دفن کنید.
گذشت تا چند سال بعد همان مرد خدمت شیخ مفید رسید و درحالی که دست بچه ای در دستش بود از شیخ مفید برای فتوای آن روز تشکر کرد و گفت: در اثر آن فتوای شما که فرمودید ، بچه را دربیاورید ، این بچه زنده ماند و امروز از شیعیان علی علیه السلام شده است.
شیخ مفید متعجب پرسید :من که فتوا دادم آن زن را با طفل دفن کنید؟!
آن مرد گفت : بله اما همان روز که من میخواستم برگردم ، پیکی سراغ من آمد و گفت  که من از طرف شیخ مفید آمده ام تا بگویم که نظر او عوض شده و اول باید بچه از شکم مادر خارج شود.
شیخ مفید با تعجب گفت : من کسی را نفرستادم!!
اما شیخ مفید بلافاصله متوجه جریان شد و فهمید که آن شخص نماینده صاحب الزمان (علیه السلام) بوده است.
از آن روز شیخ مفید تصمیم گرفت دیگر فتوا ندهد وگفت ما که در احکام شرعی اشتباه می کنیم اهلیت فتوا نداریم.
درب خانه خود را بست و به هیچ استفتایی پاسخ نمی داد .
مدتی گذشت تا توقیعی از ناحیه امام زمان برای او آمد : (بر شماست به فتوا دادن وبرماست به اینکه نگذاریم شما اشتباه کنید ، ما هرگز شما را فراموش نمی کنیم و در رسیدگی به امور شما کوتاهی نمی کنیم ، پس شما هم تقوا پیشه کنید و مارا در این امر یاری کنید.)
از آن پس شیخ مفید دوباره به مسند فتوا نشست.
 





در زمان شیخ مفید، شخصی از روستایی به خدمت ایشان رسید و سوال کرد: زنی حامله فوت کرده و حملش زنده است، آیا باید شکم زن را شکافت و طفل را  بیرون آورد و یا به همان حالت او را دفن کنیم؟

شیخ فرمود: با همان حمل، زن را دفن کنید.

آن مرد برگشت. ولی متوجه شد، سواری از پشت سر می‌تازد و می‌آید، وقتی نزدیک او رسید، گفت: ای مرد! شیخ مفید می‌گوید: شکم آن زن را بشکافید و طفل را بیرون بیاورید، بعد او را دفن کنید.

مرد روستایی همان کار را کرد. پس از مدتی، ماجرای آن سوار را برای شیخ مفید نقل کردند.

شیخ فرمودند: من کسی را نفرستاده بودم. معلوم است آن شخص، نماینده حضرت صاحب الزمان علیه‌السّلام بوده‌اند، حال که ما در احکام شرعی اشتباه می‌کنیم، همان بهتر که دیگر فتوا ندهیم. لذا در خانه خود را بست و بیرون نیامد اما از ناحیه مقدسه حضرت صاحب الزمان علیه‌السّلام توقیعی برای شیخ صادر شد: بر شماست فتوا دادن و بر ماست که نگذاریم شما در خطا واقع شوید.

با صدور این توقیع، شیخ مفید بار دیگر به مسند فتوا نشست. (معلم، سید جواد، برکات حضرت ولی عصر(ع)، انتشارات تکسوار حجاز، چاپ یازدهم، 1383، ص216)

- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920907000963#sthash.gJpUBQGe.dpuf

در زمان شیخ مفید، شخصی از روستایی به خدمت ایشان رسید و سوال کرد: زنی حامله فوت کرده و حملش زنده است، آیا باید شکم زن را شکافت و طفل را  بیرون آورد و یا به همان حالت او را دفن کنیم؟

شیخ فرمود: با همان حمل، زن را دفن کنید.

آن مرد برگشت. ولی متوجه شد، سواری از پشت سر می‌تازد و می‌آید، وقتی نزدیک او رسید، گفت: ای مرد! شیخ مفید می‌گوید: شکم آن زن را بشکافید و طفل را بیرون بیاورید، بعد او را دفن کنید.

مرد روستایی همان کار را کرد. پس از مدتی، ماجرای آن سوار را برای شیخ مفید نقل کردند.

شیخ فرمودند: من کسی را نفرستاده بودم. معلوم است آن شخص، نماینده حضرت صاحب الزمان علیه‌السّلام بوده‌اند، حال که ما در احکام شرعی اشتباه می‌کنیم، همان بهتر که دیگر فتوا ندهیم. لذا در خانه خود را بست و بیرون نیامد اما از ناحیه مقدسه حضرت صاحب الزمان علیه‌السّلام توقیعی برای شیخ صادر شد: بر شماست فتوا دادن و بر ماست که نگذاریم شما در خطا واقع شوید.

با صدور این توقیع، شیخ مفید بار دیگر به مسند فتوا نشست. (معلم، سید جواد، برکات حضرت ولی عصر(ع)، انتشارات تکسوار حجاز، چاپ یازدهم، 1383، ص216)

- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920907000963#sthash.gJpUBQGe.dpuf
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۰۸
شاهد